عروسکم
پارت : ۳۷
راوی : تهیونگ و جنی بعد تموم شدن فیلم منم بچه مسلمان تصمیم گرفتن برن اتاق جنی رو ببینن
جنی : این اتاق منه
ته : اتاق ساده و قشنگی داری
جنی : اره
ته : جنی
جنی : جانم ؟
تهیونگ امد کنار جنی رو تخت نشست
ته : متونم عروسکم صدات بزنم ؟
جنی : حالا چرا عروسک ؟
ته : خیلی وقت پیش یعنی زمانی که مامانم زنده بود یه عروسک برام دوخته بود و فقط اون مال من بود و حتی دست کسی بجز مامانم بهش خورد
جنی : خدا رحمتش کنه
ته : مرسی
جنی بعد چند دقیقه مکث
جنی : باشه
ته : چی باشه ؟
جنی : اینکه عروسک صدام بزنی
تهیونگ دست جنی رو تو دستاش گرفت و رفتن تو حال و تهیونگ جنی رو گوشه دیوار گیر اورد و بهش انقدر نزدیک شد بود که داشت با خودش یکیش میکرد
ته : اجازع دارم عروسک ؟(خمار)
جنی چشاشو به علامت بفرما تو دم در بده بست و تهیونگ بدون لحظه ای مکث لباشو به لبای جنی متصل کرد و مک های رزی میزد
___
لیسا : رسیدیم
کوک : اها
لیسا پیاده شد و در و امد با کلید باز کنه که متوجه جونگکوک که پشت سرش وایساده شد
لیسا : کوک چرا
کوک نذاشت لیسا حرفش تموم شه و شروع به خورد لبای لیسا کرد و لیسا رو داخل خانه برد و روی کاناپه درازوندش
ویو جنی :
داشتم عشق میکردم که یه لحظه چشامو باز کردم و با لیزکوک مواجه شدم و لبامو از لباب ته جدا کردم
ته : چیشده عشقم ؟
جنب با دست به لیزکوک اشاره کرد و تهیونگ برگشت تا ببینه و بعد دیدن
ته : واد فاک(بلند)
لیزکوک بوسشون و قط کردن و نگاهی به تهنی بعد به خودشون کردن و اروم از روی هم بلند شدن
جنی : امم بیاین هرچی دیدیم و فراموش کنیم
کوک : موافقم
بقیه هم سر تکون دادن
€___
رزی : جیمینا
جیمین : چهیونگا
رزی : باید برم
جیمین : نمیشه پیشم بخوابی ؟
رزی : نه فردا باید برم مدرسه
جیمین : اوکی لباساتو بپوش ببرمت
رزی : خوب ولم کن تا برم
راوی : جیمین ولش کرد و رزی لباساشو پوشید و اون لباس خواب و توی جعبه کادو گذاشت و جیمین هم توی ماشین منتظر رزی بود که بالاخره رزی امد
____
یونگی : من غذا میخوام
یونا : جیسو تو چی میخوری ؟
یونا : جیسو جیسو
جیسو : آ جانم
یونا : چی میخوری ؟
جیسو : اه خوب من... .
یونگی : اینجا هات داگ هاش عالیه
جین : راست میگه ،،گارسون
گارسون : عمرتون ؟
جین : ۴ تا هات داگ لطفا
راوی : جیسو که از هات داگ متفر بود به روی خودش نیاورد
جین : کیم جیسو حرف بزن
جیسو : چی بگم والا
یونا : صبر کن صبرکن اسمتو کیم جیسوعه
یونگی : همون کیم جیسو ای که مادرش بزرگترین شرکت معماری تو امریکا داره ؟
یونا : همون که خواهرش جنی کیم عه ؟
یونگی : همونی که پدرشون ترکشون کرد
یه دفعه سکوت شد و جیسو ساکت نشسته بود و یونا به بازو یونگی زد
یونگی : ببخشید
جیسو : نه این چه حرفیه (بغض)(چونش داره میلرزه)
یونا : جیسو ما(حرفش کامل نشد)
جیسو : من برم دستشویی (رفت )
راوی : تهیونگ و جنی بعد تموم شدن فیلم منم بچه مسلمان تصمیم گرفتن برن اتاق جنی رو ببینن
جنی : این اتاق منه
ته : اتاق ساده و قشنگی داری
جنی : اره
ته : جنی
جنی : جانم ؟
تهیونگ امد کنار جنی رو تخت نشست
ته : متونم عروسکم صدات بزنم ؟
جنی : حالا چرا عروسک ؟
ته : خیلی وقت پیش یعنی زمانی که مامانم زنده بود یه عروسک برام دوخته بود و فقط اون مال من بود و حتی دست کسی بجز مامانم بهش خورد
جنی : خدا رحمتش کنه
ته : مرسی
جنی بعد چند دقیقه مکث
جنی : باشه
ته : چی باشه ؟
جنی : اینکه عروسک صدام بزنی
تهیونگ دست جنی رو تو دستاش گرفت و رفتن تو حال و تهیونگ جنی رو گوشه دیوار گیر اورد و بهش انقدر نزدیک شد بود که داشت با خودش یکیش میکرد
ته : اجازع دارم عروسک ؟(خمار)
جنی چشاشو به علامت بفرما تو دم در بده بست و تهیونگ بدون لحظه ای مکث لباشو به لبای جنی متصل کرد و مک های رزی میزد
___
لیسا : رسیدیم
کوک : اها
لیسا پیاده شد و در و امد با کلید باز کنه که متوجه جونگکوک که پشت سرش وایساده شد
لیسا : کوک چرا
کوک نذاشت لیسا حرفش تموم شه و شروع به خورد لبای لیسا کرد و لیسا رو داخل خانه برد و روی کاناپه درازوندش
ویو جنی :
داشتم عشق میکردم که یه لحظه چشامو باز کردم و با لیزکوک مواجه شدم و لبامو از لباب ته جدا کردم
ته : چیشده عشقم ؟
جنب با دست به لیزکوک اشاره کرد و تهیونگ برگشت تا ببینه و بعد دیدن
ته : واد فاک(بلند)
لیزکوک بوسشون و قط کردن و نگاهی به تهنی بعد به خودشون کردن و اروم از روی هم بلند شدن
جنی : امم بیاین هرچی دیدیم و فراموش کنیم
کوک : موافقم
بقیه هم سر تکون دادن
€___
رزی : جیمینا
جیمین : چهیونگا
رزی : باید برم
جیمین : نمیشه پیشم بخوابی ؟
رزی : نه فردا باید برم مدرسه
جیمین : اوکی لباساتو بپوش ببرمت
رزی : خوب ولم کن تا برم
راوی : جیمین ولش کرد و رزی لباساشو پوشید و اون لباس خواب و توی جعبه کادو گذاشت و جیمین هم توی ماشین منتظر رزی بود که بالاخره رزی امد
____
یونگی : من غذا میخوام
یونا : جیسو تو چی میخوری ؟
یونا : جیسو جیسو
جیسو : آ جانم
یونا : چی میخوری ؟
جیسو : اه خوب من... .
یونگی : اینجا هات داگ هاش عالیه
جین : راست میگه ،،گارسون
گارسون : عمرتون ؟
جین : ۴ تا هات داگ لطفا
راوی : جیسو که از هات داگ متفر بود به روی خودش نیاورد
جین : کیم جیسو حرف بزن
جیسو : چی بگم والا
یونا : صبر کن صبرکن اسمتو کیم جیسوعه
یونگی : همون کیم جیسو ای که مادرش بزرگترین شرکت معماری تو امریکا داره ؟
یونا : همون که خواهرش جنی کیم عه ؟
یونگی : همونی که پدرشون ترکشون کرد
یه دفعه سکوت شد و جیسو ساکت نشسته بود و یونا به بازو یونگی زد
یونگی : ببخشید
جیسو : نه این چه حرفیه (بغض)(چونش داره میلرزه)
یونا : جیسو ما(حرفش کامل نشد)
جیسو : من برم دستشویی (رفت )
- ۱.۳k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط